- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
از هُـرم آتش عـطشت آفـتاب سـوخت از خشکی لبت جگر نهـر آب سوخت از بس برای ماتـم تو نـوحه خـواندهام از سوز نالـهام دل زار ربـاب سوخت با شرح روضههـای تو بیـن مـقـاتـلت هر حرف و سطر و صفحه میان کتاب سوخت مهـلـت نـداد داغ تـو آهـم به لـب رسد قـلبم کنار مقـتـل تو بیحـساب سوخت پرسیدم از تو ای تن زخمی سرت کجاست رگ های گردن تو به وقت جواب سوخت لبهای خشک چوب، به حال لبت حسین هنگام خواندن تو به بزم شراب سوخت مُـردم پس از غـم تو ولی بیـشتـر دلـم وقتی که شد محاسنت از خون خضاب سوخت آتـش گـرفت جـان و تـنم بعـد رفـتـنت حتی وجود خواهر تو بین خواب سوخت
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
لب تشنهای و از لب نِی کام بُردهای با کـربـلا دل از هـمه ایـام بُـردهای آب فـرات و آب حـیـاتـنـد تـشـنهات آب بـقـاء را تـو لـبِ جــام بـردهای با اشک و نوحه و علم و روضه و عزا تا قـلب کـفـر، پرچـم اسلام، بردهای روز ازل که نـوکـرِتـان تا اَبـد شدم با إذن فـاطـمه، تو مـرا نـام بردهای عادت نکردهایم، بجز خوانِ نعمتت مـا را کـنـار سـفـرۀ اکـرام بـردهای آری سعـادتِ بشریـیَت بدست تست تو بَـرده را، به بنـدگیِ تـام بـردهای عالَم فقیرِ شور و شعورِ حسینی است چون عقل و عشق را تو به فرجام بردهای والله دشـمنـانِ تو تا حـشر بـاخـتـنـد تاریخ را تو، تا به سرانجام بردهای یک اربعین، هزار هزار اربعین شده یک قافله، اگر چه تو از شام بردهای مـفـهـوم تَر ز مـأذنـهها و مـنـارهها تکـبیر را تو بر سرِ هر بام بردهای با رأس خویش بر سر نی ها و کنج دِیر اسـلام را به شیـوۀ گـمـنـام بـردهای وقتی که تو پناه به عـباس میبـری یعنی برای خیمه چه پـیغـام بردهای زینب ولی، بدونِ علمدار، بیحسین میگفت با سرت، تو مرا شام بردهای مهدی اگر که صبح و مسا گریه میکند ارثی است که تو از همه اقوام بردهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای حسینی که تنت بر خاک و بر نی شد سرت آمد از شام بلا با حال مضطر خواهرت خوب بنگر ماجرای کوچه را در من ببین مثل بابا دست من بسته، رخم چون مادرت حال برخـیز و تمـاشا کن که زینب آمده با قدی که خم شد از داغ تو و آب آورت تو به زیر دست و پا و من به زیر دست و پا آه از بـال و پـر من وای از بـال و پرت تا که خنجر بوسه زد بر حنجرت گفتم به خویش کاش میشد تا ببوسم جای خنجر حنجرت گفـتی آنجا تا که زینـتها بگـیرم از زنان پس چرا دیدم به دست دیگران انگشترت؟ بی گمان از نیزه میدیدی تو در بازار شام حال زار نوگـلان و غـنچههای پـرپرت آمـدم امـا بــرادر شـرمگـیـنـم از رخـت در خرابه دفن شد جسم سه ساله دخترت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم بـاور نداشـتم که به قـبـرت نـظر کـنم ای همسفر به خواب و خیالم نمیرسید با تو نه بـلکه با سـر تو من سفـر کنم با یاد روز واقـعـه جـا دارد از غـمت لطمه زنان کنار تو جان محـتضر کنم با کعـب نـی جـدا شـدهام از تو یا اخـا حتی نشد که حلـق تو با اشک تر کـنم بـهـرم دعـا نـمـا که مـبـادا دوبـاره از دروازههـای شــام بـلا مـن گـذر کـنـم مانده صدای چوب و لبت بین گوش من صد آه تا که یـاد تو و طـشت زر کـنم رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر آخـر چگـونه شـرح غـم آن سحـر کنم طفـل سـه سالـۀ تو میان خـرابه گـفت بـایـد بـه مـرگ، چـارۀ داغ پـدر کـنـم با دست خـسته زیر لحـد جای دادمش جا دارد از خجالت تو جان به در کنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران مانده به راهِ برادر، تنهاترین چشمِ گریان درموجِ خون نیمه باز است،چشمیکه جانی ندارد پیراهنی غرقِ خون را، بر سینهاش میفشارد ای رفتنت قاتلِ من، باز آ و بنگر دوباره این مرگِ تدریجیام را، جان دادنِ بیشماره یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم اما تو رفتی و ماتم، بیتو چِسان زنده هستم یادم نرفـته چگـونه، تا قـتـلگاهت دویـدم آری برادر شکـستم، آری بـرادر بُریـدم رفتی ندیدی زِ داغت، با دودمانم چه کردی با آتشت کُن تماشا،با استخوانم چه کردی رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزهها بُرد اُفتاد و در پیشِ طفلت، سنگی که کُنج لبت خورد رفتی ندیدی که زینب، در کوچهها دربه در شد منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد من بـودم و ناقـۀ غـم، اما رکـابـم نـیـامد آه ای تنِ بـوریایی، آه ای لبِ خیـزرانی مثل رقیه برادر، من را بِبَر ... میتوانی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
رسیدم از سفری که مرا زِ پـا انداخت مرا به حـلـقۀ لبخـند و ناسـزا انـداخت رسیـدم از سفـری که یـتـیم را کـشتـند از آن سفر که به زلفش چه شانهها انداخت از آن سفر که یهودی به حالِ ما خندید به طعنه تکۀ نانی به پیـشِ ما انداخت از آن سفر که پس از کوچه دخترانت را میانِ مجـلس چـشمـانِ بیحـیا انداخت از آن سفر که به سنگی شکست دندانت لبانِ سرخِ تو را آخر از صدا انداخت چـقدر پیش نگـاهم اصابتِ یک سنگ به رویِ خاک سرت را زِ نیزهها انداخت تمام اهـل و عـیالت به کُـنجِ ویـران و سرِ تو را به رویِ طشتی از طلا انداخت فـقط نه حلقۀ زنجیر و خیـزران دیدیم که رویِ چهـرۀ ما تازیانه جا انداخت نـفـس بـده که بگـویم بر آتـشِ جـگـرم تـوان بـده که بگـویم چه آمده به سـرم به رویِ دست رسیـدم که تـار میبیـنم هـنـوز دور و بـرم را غـبـار میبـیـنم هنوز در نظرم مانـده شیبِ آن گـودال هـنوز زخـمِ تو را بـیشُـمـار میبـیـنم در ازدحامِ حرامی و سنگ و سرنیزه سری بُریـده در آن گـیر و دار میبینم برای فاتحه خواندن به جـسمِ بیجانت به گرد گرد تو صد نیـزه دار میبیـنم تو رفتی و زِ غمت قامتِ کمانم سوخت فراق شعله شد و بیتو دودمانم سوخت چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت تمام سویِ دو چشمم پس از برادر رفت به جای آن همه تیـری که بر تنت آمد لباس کهـنه و انگـشتـری مطهـر رفت صدای حرمله میآمد و نوایِ طفلِ رباب کنار نیزۀ طفـلش زِ هوش مـادر رفت حرم در آتش و طفلی نفس نفس میزد نگاهها پِیِ غارت به سمتِ دختر رفت برای غـارت یک گـوشـوارۀ کـوچک دو چشم رفت، گُلِ سر شکست، معجر رفت جدا زِ مـونـس و یار و شـفـیـق آمـدهام برای بـوسه به زخـمی عـمیـق آمـدهام
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
عـاشق اگر به شوق تو پـرواز میكند احساس خویش را به تو ابراز میكند مُهرِ "زیارت" است كلیدى كه عاقبت درهـاى بـسـتـه را به دلـم بـاز میكند یك "اربعـین" گـذشت ولى بیقـرارتر این دل، سفـر به نـام تو آغـاز میكـند با یـاد تو كه، هـمـسفـر جـاده میشـوم "لبـیك یا حسین"، چه اعجـاز میكـند! وقـتى كه اشك، هـمـقـدم ناله میچـكـد بُعـد مـسـیـر را به تو ایـجـاز میكـند جـاى "مـدافعـان حـرم"، سیـنه میزنم هر موكبى كه بغض مرا، ساز میكند "پاى پـیاده" آمـدنم،"مشقِ نوكـریست" تا این غزل به سوى تو پرواز میكند هر زائرى به كرب و بلا، پا گذاشته ست گـویی كـنار "عـرش خـدا" ناز میكند
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها در اربعین
در میان این قـبـیـله ما گـدای زیـنـبـیم ما حـسیـنـیون همیشه زیر پای زینبیم گر حسینی گشته ایم از زحمت بسیار اوست ما همه ممنون تیغ خـطبه های زینـبیم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
میرسد بر دل تو بغض صدایم یا نه؟ میشـود بـاز به درگـاه تو پـایـم یا نه؟ بـندهای آمـده با روی سیاهـش هیـئـت میدهد صاحب این خـانه بهـایم یا نه؟ از غـلامـان تو بودم هـمـۀ عـمـر بگو وقت مرگـم که رسید از شهدایم یا نه؟ تو که عمری ست در این روضه پناهم دادی میدهی گوشهای از علقـمه جایم یا نه؟ نکـند کـربو بـلا را که نـدیـده بروم اربـعـین در سفـر کربو بـلایم یا نه؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم رأس تو را دیدم به نیـزه، گریه کردم مـن در پـی هـر کـودک تـنـهـا دویـدم بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم آتـشْ پـرسـتـار تـن سـجــاد بــود و... کـار هـمـه اهل حـرم فـریـاد بود و... آتش به گیسوی یکی افتاد و میسوخت دربین آتش طفل تو جان داد و میسوخت از دردِ کعـب نـی، یکی فـریـاد میـزد او سـوی مقـتـل مـیدویـد و داد میـزد دستی به رخسار سه ساله قاب گردید سیـلی به گـوش کـودکانت باب گردید دیدم سکینه رو به سوی علقمه داشت "بنگرعمو جان حال ما را" زمزمه داشت آقا به تو گـفـتـم "دعـا کن من بمیـرم "تـا کـه نـبـاشـم بـعـد تو مـاتـم بـگـیـرم بـار غـمـت بر شانـه ها تا شـام بُـردم سنگ از عدوی مرتضی، از بام خوردم بزم شراب و خیزران و رأس در طشت طفل سه ساله و خـرابه، یـادِ آن دشت ما را مـدیـنـه برنـگـرداندی... بـمـانـد جاخوش به نوک نیزه ای کردی، بماند تا که سـرِ تو نـوک نـی آقـا نـشـسـتـه زینب دلش زین ماتم عظمی شکـسته یک یادگـارت در خرابه ماندْ، بی من چندین بـرابـر کرد داغـم پیش دشمن درکوفه هم برحال ما رحـمی نکردند بر آل پـاک مـصطـفی رحمی نکردند مـحـزون شـدم اما اسـیـر غـم نگـشتـم غـم روی غم دیـدم ولیکن خـم نگـشتم من هر چه دیـدم غـیـر زیـبایی نـدیـدم از قـتـلـگـاه تـو به عـرش حـقّ رسیدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
با خود اینگونه بیاد آورم اینک سخنت چارهای نیست بجز سوختن و ساختنت گفتی آنروز:خدا کشته مرا خواسته است دیدم از عهد و وفایت که بخون خفته تنت گفتی آنروز:خـدا خواست اسیرت بیند دیـدم ایـام اسارت، سـرِ دور از بـدنت گفتی آنروز: کمی صبر و مصیبت باید قتلِ صبر است نصیب تو و ما و حسنت قـامتِ خـم شـده و مـوی سپـیـد آوردم همه سوغات من از این سفرم، پیرهنت همه را از سفر آوردم و شرمنده شدم کـنج ویـرانه بجا مـاند یـکی پـاره تنت حاصلم قافله ای هست به تن های کبود قـاتـلم در دل این خاک، تن بی کـفـنت یـاد گـودال تـو هـرگـز نـرود از یـادم دیدم آن نیزه چه بد بوسه گرفت از دهنت ریش ریش است هنوز این دلم از ریش خضاب آن زمان که سرت افتاد ز نِی پیش مَنَت بهـتر آنـروز نبودم که به دفـنـت بـیـنم بوریا پاره شد و چاره شد از قبر کَنَت چونکه ما را به دف و هلهله بردند به شام در عـزا عید گرفـتـند ز کـشتـه شدنت چشم بیگانه و نـاموس خـدا در اَنـظار بعد عباس فراوان شد از این غم، محنت گرچه دستانِ جسارت به اسارت دیدم یـاورِ اهـلِ حــرم شـد مـددِ مـؤتـمـنـت خیزران بوسه زده بر لب قرآن خوانت مجـلسِ کـفـر ز اعجاز تو شد انجمنت حنجر پارۀ تو کار خودش را می کرد و سپس خطبۀ سجاد که شد، هم سخنت این چـهـل مـنـزلِ ما هـدیـۀ نـاقـابلِ ما به شـهـیـدان تو و این تنِ بی پیـرهنت میروم نـوحـه کـنان بـاز از اینجا اما تا قیامت حَرَمت پُر شود از سینه زنت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
برگـشتـهام بـه کـربـبـلا یا اخـاالغریب بـی تو دگر فـتـادهام از پـا اخاالغـریب ای نازنین پس از تو بلا دیده خواهرت آوردهام کــنــار مـــزارت سـر تـو را از سـاربـان گرفتهام انـگـشـتـر تو را یک دم نظر نما که تن من شده کـبود از دوریـت حـسیـن گـریـبـان دریـدهام رفـتـی و بـعـد تو چـه بـلایی کـشیدهام از آتش یـهـود به سـرهـا نـشانـه است آنشب که آمدی تو به خواب سه سالهات گریان شدیم از تب و تاب سه سالهات در شهـر شام نـام تو را جـار میزدیم بر خـیـز و کن نگـاه تو حال رباب را بر دسـت او کـبودی و جای طـناب را او نـالـه از فـراق تو ای شـاه میکشد ای سـایـۀ بـلـنـد تو بر سـر بـلـنـد شـو جـانـم شـود فــدات بـرادر بــلـنـد شـو بنگـر چگـونه از غـم تو سالخـوردهام یـادم نمیرود که چه دیدم ز روی تل مـن نـالــۀ بُـنـیَّ شـنــیــدم ز روی تـل آن نانجیب خنجر خود را برون کشید
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
شبـیـه جـام، که دنـبال بـاده آمــده است برای رفعِ عطش دل به جاده آمده است دلی که اهـل نـظـر میشـوند تسـلیـمش اراده کــردهای و بـیاراده آمــده اسـت به هر طریق که می شد گذشته از همه چیز در این طریق اگر صاف و ساده آمده است به سمت طور قـدم میزنـم شبـیهِ کـلیـم بگو به کفـش، که بیاستفـاده آمده است شـریک ذرّهای از دردِ خـانوادۀ توست کسی که در پی او خـانـواده آمـده است بزرگ زادۀ عـالـم، ببـین ز سمت نجف هـزار طایفه چون بـنـده زاده آمده است به عشق ساقیِ بی دستِ کربلات، ای شاه چه قدر مستِ دل از دست داده آمده است! به جای طفلک جا مانده در خرابۀ شام چه قدر “بچّه سه ساله” پیاده آمده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
آوردهام بـهــر زیـــارت کـــاروان را یک کاروان از یـاس های ارغـوان را بـالا سـر و، پـایـینِ پـا، فـرقـی نـدارد بـنـشانـدهام پیـش تو این قَـدّ کـمـان را ای کـاش نـامحـرم نبـود اینجـا بـرادر تا میتـوانـستـی ببـیـنی وضعـمـان را تو سـر نـداری، من هم آب آور نـدارم بر سینه دارم داغِ هم این و، هم آن را ای کاش میدیدی مرا، مویم سفید است بسکه شنـیـدم طعـنـههای سـاربـان را هم تو به تن داری نشان از زخم، هم من این زخم ها برده ز من تاب و توان را تـو زخـم نـیـزه داری، امـا من بـرادر دارم نشان روی جگـر زخـمِ زبان را از کوچههای کوفه خـیلی حرف دارم آوردم از آنـجـا بـرادر نیـمـه جـان را من از نفس افتادم و، تو از روی زین من کعبِ نی خوردم، تو هم تیر و کمان را هـر چـه بـلا آمـد سـرم، نـذر سـر تـو سـالـم رسـانـدم کـربـلا بـاغ خـزان را لعنت به آنکس که تو را از من گرفت و بر جان ما انـداخت، شمـرِ بد دهان را در کـوفه با خـیـراتـشان آتش گـرفـتـم هـرگـز نمی بـخـشم بـرادر کوفـیان را یک اربعـین گـشتم سپـر پـیـش بـلاها زیـر پـر و بـالم گـرفـتـم، دخـتـران را یـادم نرفته محـملت در گِـل فرو رفت یـادم نـرفـتــه نــاقــۀ بـی سـایـبــان را یــادم نــرفــتـه داغ پـشـت داغ دیــدی یـادم نــرفـتـه یـا اخـی داغ جــوان را بزم شراب اوضاع روحم را به هم زد دیدم لب غرقِ به خون را، خیزران را این زجرِ لاکردار، خیلی زجرمان داد خیلی کتک زد دخـتر شیرین زبان را دروازۀ سـاعـات، اشـکــم را در آورد آنجـا که دیـدم حـلـقـۀ نـامـحـرمـان را هر منـزلی که ایـستـادم سنگ خوردم بــالای پـشـت بـام دیــدم کــودکـان را دنـبـال رأسِ تو چِـهـِـل مـنـزل دویـدم حـالا بـبـین پـای مـنِ دامن کـشـان را از تو که پنهان نیست، خیلی گریه کردم آهـم در آورد نـالـۀ هـفـت آسـمــان را خیلی سرت را سعی کردم پس بگیرم خیـلی دلم میخـواست پیش تو بمیـرم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
اربعـین شد باز هم از قـافـله جا ماندهام گوشۀ هـیأت من غـمدیـده تنها مـانـدهام عطر سیـبی از حوالی حـرم ها میوزد آنچنان مستم که ره نارفته از پا ماندهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
اول شـعــر تـبــرّک شـده بـا بـسـم الله ابــتـدای هــمــۀ مـرثـیـه هـا بـسـم الله هرکه دارد به سرش شور و نوا بسم الله هـرکـه دارد هـوس کـربـبلا بـسـم الله دل ما را به سـوی کربـبلایت بکـشان بوی سیب حرمت را به مشامم برسان اربـعـیـن آمـده و گـریـه فـراوان دارم بعد چل روز ببـین حـال پریشان دارم به لبم زمزمه و ذکر حسین جان دارم چـشم امـیـد به دسـتـان کـریـمان دارم روزی اشـک مرا در هـمۀ سال دهید پـر پـرواز نـدارم بـه مـنـم بـال دهـیـد گریه بر مرثیۀ زینب کبری خوب است گریه بر ذریۀ حضرت زهرا خوب است گریه بر تشنگی کودک و بابا خوب است گریه بر فاجعۀ نیزه و سرها خوب است باز هم گـریه کن زینب کـبـری شدهام اربعـیـن آمـده و عـاشق و شیـدا شدهام کـاروان اسـراء سوی حـرم آمده است حضرت عالمه بـانوی کرم آمده است با تنی زخمی و لبریز ورم آمده است با دلی پُر ز غـم و دیـدۀ نـم آمده است کاروان آمده افسوس که آب آور نیست قاسم و اصغر و شهزاده علی اکبر نیست وادی کرببلا حال و هـوایی شده است بر سر قبر حسین شور و نوایی شده است کار زینب به خدا نوحه سرایی شده است خاطرات سفرش باز تداعی شده است ای برادر به خدا بعد تو غوغـایی بود بر سر رأس تو ای شاه چه دعوایی بود دیدم از دور همه بال و پرت را بردند دیدم از دور چگـونه سپـرت را بردند شال بستـه شده دور کـمـرت را بردند ناگهـان در دل گـودال سرت را بردند اشک میریزم و یـاد غـم عـاشـورایم یـاد غـارت شـدن روسـری زن هـایـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
زیـنـبـم من که عـلـمـدار غـمم بـه خــدا قـافـلـه ســالار غـمـم من که پـیـغـمـبـر رنـج و آهـم مـن سـفـیـر ابـی عـبــدالـلـهــم ریشۀ آب و گـلم با اشک است چون تسلای دلم با اشک است من بـلا دیـده تـرین زن هـستم عـهـد غـم بـا لـب دلـبـر بـستـم فــاتـح غــربـت عــاشــورایــم کــربــلا نــائـبــة الــزهــرایــم فــاطــمــه زادهام و طـاهـرهام در بـیــابــان بــلا صــابـــرهام نام من شرح تمام است به عشق روی عشاق همه سوی دمشق مدفـنم قبله عرش نـبـوی است بارگـاهـم چو حریم عـلـویست دسـت بـــوســـم حـــرم آل الله خـون مـن خـون رگ ثــار الله حــال دلخـسـتـه و زار آمـدهام بــهــر دیــدار نــگــار آمــدهام سینه پر آتش و لب ها خاموش مانده سوغات سفر در آغـوش بهر من مانده به جز روی کبود زان سفر پـیرهـنی خـون آلـود یــاد دلــدار، دلـم غــرق مـهـن قـلـب من پـاره تر از پیـراهـن شرح غـمـهـا و مصیـبـات کنم سخـن از غـربت سـادات کـنـم قـسمتم رنج و بـلا شد ای وای صبح تا عصر چهها شد ای وای ز غـریـبی سخـنـم قـاصـر شد شـاه مظلـوم «بِـلا ناصِر» شد چه بگویم من از آن وضع عجیب نـالـۀ اَیـنَ زهـیـر، اَینَ حـبـیـب بـاغ شـد طـعـمـۀ طـوفـان بـلا مَصـرع لالـه بود کـرب و بلا اولیـن لالـه، چـسـان پـرپر شد اربــاَ اربــا بــدن اکــبــر شــد بـعـد از او یـاسمن از هم پاشید جـسم پـور حـسن از هم پـاشید شد شـدائـد ولی آن دم احساس کامد از علـقـمـه صوت عباس بعد از آن رشته احساس گسست تیرکین ساقه یک غنچه شکست مرغکـی را ز جـفـا پَـر کندند روی دست پـدرش سـر کـندند دور تـا دور حــرم نـا مـحــرم یک کمر تا شده از این همه غم آمد و دست به قـلبـم بـگـذاشت پـردۀ صبـر به کَربَم بگـذاشت ترسش این بود که گردم بی تاب شــدّت داغ کــنــد قــلــبــم آب خـم شـد و زیـر گـلـو بـوسیـدم بعد از آن لحظه چه غمها دیدم دیـدم « ابـدانِ بِلا اَکـفـان» را بـیـن صـحــرا ورق قــرآن را آسمان گـشت دگر تـیـره و تار عرش تا فرش همه گرد و غبار دیـدم از تـل هـمـۀ غــوغــا را جــلــوۀ غـربـت عــاشــورا را یک سری روی نی آویخته بود بین یک دشت بدن ریخـته بود به خـدا نـور دو عـیـنـم گـم شد زیر سُم جـسم حـسیـنـم گم شد باب بیحـرمـتی آن دم شد باز بـا اسـارت سـفــرم شـد آغــاز کی مصیبات زمین گـیرم کرد به خـدا داغ حسیـن پـیـرم کرد دشمن و مستی و شادی کردن من و از جسم حسین دل کندن بیحسین رفتم از این کرب وبلا جـانـب کـوفـه و آن شــام بــلا صاحب روضه مکـشوفـه شدم قــد خـمـیـده وارد کـوفـه شـدم بعـد هـجـران سه روزه با یـار دیدمش سوخته رخ نیزه سوار بیجواب است سوالم ز وصال قرص مه بود چرا گشته هلال سخت بگـذشت برایم یک داغ کـه در آورد صـدایـم یک داغ داغ آن مــیــکــدۀ ابــن زیـــاد مـجـلـش عـشرت آن بـد بنـیـاد صحنهای دیـدم و بی تاب شدم از خـجـالـت بـه خـدا آب شـدم مُردم از بی کسی و زنده شدم پیش طفـلان همه شرمنده شدم گـشتم از عـقـده و کردم تبعـید جـانـب شـاه بـلا، کـاخ یــزیــد من و هشتاد و چهار گـلـدستـه ره چهل منزل و طفلان خسته کاخ حـمراء و بیابان و عطش چـشم سقا و یـتـیـمان و عطش عزم بشکستن غـیرت ای وای کعب نی سیلی و تهمت ای وای رأس در صندوق و گه بر نی بود در پیش سینه زنان، روی کبود بسکه سر،بازی این مـردم شد وای دیگر شب و روزم گم شد لطمهای سخت به سادات رسید ره بـه دروازۀ سـاعات رسـیـد نـام دروازه که سـاعـات نبـود جای تـسبـیـح و عـبـادات نبود پـایـگــاه هـمـه رقـاصـان بـود جـایـگـاه طـرب مـسـتـان بـود بعد تجـهـیـز سه روزه با ساز کـوچه گـردی حـرم شد آغـاز هـمـه ابـعـاد جـفـا سـنـجـیـدنـد چـه مـسیـری بَرِ ما بُـگـزیـدند دم دروازه و بــازار شــلـــوغ حـرفـهـای بـد و الـقـاب دروغ بینـشان فحش دمِ رایجـی است کمترین تهمتشان خارجی است بـد تـرین لـحـظـه برایم آن بود رَهَم افـتـاد در آن کـوی یـهـود ریـشـۀ هـرچه حـیـا را کـنـدند پــردۀ مـحـمـل مـا را کـنــدنـد سنگ کین از همه سو برسرریخت وان یکی آتش و خاکستر ریخت از حرارت همه پیکرها سوخت دامن و گیسوی دخترها سوخت درد، بـسیـار و نـدارم مـونـس من نگـویم سخنی زان مجـلس خیـزران دستِ ز نسلِ نـمرود یک سر و تشت و لبی خون آلود آنـقـدر چـوب لـبـانـش بـوسیـد ضـربـه، شـیـرازۀ لبـهـا پاشید بـوسـه گـاه نـبـوی شـد ویـران کــرد تـغــیـیـر صـدای قــرآن شدم ازغصه دگر خانه خراب دور تا دور سرش غرق شراب حـال با ایـنـهـمـه غــم آمــدهام بـا قــد و قــامــت خــم آمــدهام اربـعـیـنی غـم و محـنت دیـدم من چهـل روز مصیبت دیـدم کـنج ویـران گـل لاله جـا ماند حیف در شام سه ساله جا ماند کـو؛ که هـنـگـامـۀ امـداد شـده گــریـه کــردن دگـر آزاد شـده
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
باید نشست و از برکـاتى چنین نوشت تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت از کـشتـى وسیع نجـاتى چـنین نوشت از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت بر گردن جهان تـشیـع چه دیـنى است این شور بى مقایسه حج حسینى است کى دیـده است جمعـیتى اینچـنین بگـو شور و شعـور و تربیتى اینچـنین بگو یک مکـتـب و اهـمیـتى اینچـنین بگـو کى دیده است تـسلیـتـى اینچـنین بگـو پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟ گر خـوانمش قـیـامت دنیا بعـید نیست این رستخیز عام که درسى حماسى است یک مکتب مجرب انسان شناسى است رزمایش بزرگ عبـادى سیـاسى است این کار ریشه ایست پیامش اساسى است بیسابقه ترین تجمع روى زمین شده است حالا مدال وحدت ما اربعین شده است این اربعـیـن هـمایشى از اتحاد ماست یک پرده از نمایش یوم الجهاد ماست مقـیـاسى از تلاطـم مـردم نهاد ماست این اربعین نشانه اى از اعـتقاد ماست ما سالهاست عاشق یک بیکـفن شدیم تاثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم اول نـجـف مـقـابـل مــیـخـانـۀ عــلـى جـامــى بـزن ز بـادۀ مـسـتـانـۀ عـلـى اذن دخــول پـشـت در خــانــۀ عــلـى زآنـجـا سـپـس زیـارت دردانـۀ عـلـى باید ولى شناخت سپس جان به کف گذشت باید براى کرب وبلا از نجـف گذشت وقت وصال مى طلبـد دل به جـاده زد موکب به موکب از لب پیمانه باده زد بایـد در این مـسیـر قـدم بـى اراده زد بـوسـه بـه روى تـاول پـاى پـیـاده زد عـاشق شدن وسیـلۀ آواره بـودن است آوارگـى نـتـیـجـۀ بیـچـاره بودن است مـردم دلى به سـوى قـرن میبـرنـد آه جان هاى مست را سوى تن میبرند آه سـر را براى کـشته شدن میبـرنـد آه دنبـال خـویـش بچه و زن میبـرنـد آه شکر خـدا که غذاى فراوان رساندهاند زوّار شـاهِ تـشنـه که تـشنـه نـمانـدهاند پـاى پُـر آبـلـه غــم مـرهــم نـداشـتـنـد چـیـزى براى طى سـفـر کـم نـداشتـند زن هـاى این پـیـاده روى غـم نـداشتند یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد یک گـوشـواره دردسـر گوش ها نشد بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد خونش که ریخت گریۀ هرشب شروع شد در بین دخـتـران حـرم تب شروع شد یک اربعین رسالت زینب شـروع شد گرچه به روى ناقـۀ عـریان سوار شد حـیـدر شد و خـطـبۀ او ذوالـفـقـار شد مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت ابن زیـاد را سر جـایش نشاند و رفت کـاخ یـزید را به سـر او خـراب کـرد و یک تـنـه به جاى همه انـقـلاب کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
ای که در چرخ وجودی آفـتابم یا حسین آتش داغ تو کرد آخـر کـبـابم یا حسین ای بهـار مـعـرفـت ای آفـتـاب زندگی روز و شب از داغ تو در التهابم یاحسین ای شهید شاهد ای سردار و ای سالار عشق بـعـد تو من پـاسدار انـقـلابـم یا حسین آسمان گرچه به سوی تو سبو بگرفته است میدهد داغ لب خشکت عذابم یاحسین من گرفتم از عدو پیراهنت را عطر آن برده از جان و دل من صبر و تابم یاحسین گرچه مشگل بود داغ یک گلستان گل ولی صبر خدمت کرد هرجا در رکابم یاحسین من به چشمم دیدهام جان دادن پروانه را از غم پروانهات شمعی مذابم یاحسین بس که گلریزی نموده غنچهات قبر تو را من ز حال دخترت در اضطرابم یاحسین بر«وفایی» التفاتی کن که میگوید مدام خاک بوس آستانت کن خطابم یاحسین
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
کـاش پـایِ دلِ ما هـم به نـوایـی برسد اربعینی، حرمی، کرب و بـلایی برسد آری آقـاتر از آنی تو که راهـم نـدهی دارم امـیـد که از دوست نـدایـی برسد خـاک پای همه زوّارِ تو روی چـشمم این غباری است که از تازه هوایی برسد در دل این همه جمعیّت مشتـاق گُـمـم مگـر الطاف کـریـمی به گـدایی برسد من هـم انـگـار گُـل گـمـشـده دارم آقـا شاید از حنجـر بُـبـریـده صدایی برسد این همه مـرهـم پا، پـیـشکـشِ زوّارت به یـتـیـم تو نـشـد مـرهـم پـایـی بـرسد کاش از کعبه بخوانند مرا کرب و بلا یا که از کرب و بلا، حکم ولایی برسد هـمـه آمـادۀ لـبـیـک به اربـاب شـویـم که هنوز از لب خشکـیده نـدایی برسد یـالـثـارات! مـهـیـای قــیـامـی بـاشـیـد که زمـان طلبِ خـون خـدایـی بـرسـد پای شش گوشۀ تو عرش الهی است حسین کِی شود عاشق دلخسته به جایی برسد روزیِ ما اگر این فرصت دیـدار نشد کاش از مشهـدتـان اذن رضایی برسد نیـمه شبهای بقـیـع نـیـز صفـایی دارد کاش بر قبر حسن صحن و سرایی برسد
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
هوای اربـعـیـن دارد دل بیچـاره ام یـارا نگاهی کن نگـاهی کن دل بیچـاره ما را نمی دانم دوبـاره می رسم تا کـربلا یا نه کنم جاری به لب آقا قسم بر جان زهرا را همین حالا ببر ما را بهشت کربلای خود چه تضمینی ست تا بینم طلوع صبح فردا را نـیَـم لایـق، نیَـم قـابل، ولی آقا قـبولم کن که چون قطره در آن وادی ببینم صحن دریا را بده اذنی که تا هستم در این دنیا دراین دنیا ببینم من دوباره کربلا آن شور و غوغا را غرض این بود یا مولا نگاهی سویم اندازی وگرنه از قدیم احسان نمودی بی سر و پا را
: امتیاز
|